سوپرایز مامانی بابایی

بعد ٧تابهار که از آشنایی مامانی بابایی میگذشت خدامامانی بابایی رو سوپرایز کرد ومنو بهشون داد . البته اولش مامانی بابایی عزاگرفتن وناراحت شدن که من اومدم چون شرایطشو نداشتن میخواستن وقتی بیام که سنگ تموم بزارن برام ولی بعدش خداروشکرکردن که بدون هیچ هزینه ودردسری خدامنوبراشون فرستاده😍😘دقیقا اول محرم بود که مامانی بابایی سوپرایز شدن ولی تا وقتی سونو نرفتن به کسی نگفتن.توی ٩ماهی که من توشکم مامانی بودم.مامان بابا کلی منوبردن دکتروسونو که مطمئن بشن سالمم.عمودکتره توی ١٣هفتگیم گفت شبیه دخترام😖😖ولی توی ١٨هفتگی باقطعیت گفت که گل پسرم😁ولی مامانی بابایی توی هفته ٢۴دوباره رفتن ومنودید زدن ومطمئن شدن پسرم نه اینکه براشون فرق داشته باشه چون همه سوال میکردن ومنتظربودن خواستن بدونن.هفته ٣٨دیگه داشت تموم میشد ومامانی خیلی اذیت بود وکلی پیاده روی میکرد تامن زودی بیام.بالاخره من توی ٣٨ هفته و۴روز دقیقا روز ٢٣فروردین٩٩ ساعت١۵:٣۰ با وزن ٢٨۵۰وقد۵٢ودورسر٣۴ توی بیمارستان دولتی  با اون دست وپای کوچولو موچولوم به دنیا اومدم.ناگفته نماندکه اون روز محوطه بیمارستان شده بود محل پیکنیک خانواده من .آخه همه منتظربودن منو ببینن.مامان بابایی پریناز جون ومامان بابایی انیس جون.عمه وحیده جوون با حلماجوونی وباباییش.خاله سیماوساراجون وننه جان.خاله ملیحه جون.عموعلی بابایی,حتی رییس بیمارستان و سوپروایزر  هم منتظربودن وازدست فامیلام عاصی شدن.خلاصه همه زیرانداز پهن کرده بودن وچایی وخوراکی میخوردن ومنتظر.(ازمزایا پارتی کلفت داشتن)طفلک مامانی خیلی اذیت شد بابایی هم خیلی استرس داشت از وقتی مامانی پذیرش شده بود تا وقتیکه منوآوردن خونه مون.بابایی همش راه میرفته وچیزی نمیخورده.ساعت١۰:٣۰صبح پذیرش وساعت١١شب ترخیص شدیم اومدیم خونه.مامانی بابایی پریناز ومامانی بابایی انیس جون هم بودن.خلاصه روز پراسترسی بود.عمه وحیده جون کلی اذیت شده بود چون همش پیش مامانی بود واولین کسی بودکه منو دید.خیلی دوسش میدارم😍😍

باباجون اسمم رو آقا آریا گذاشت تااون موقع هیچکی حتی مامانی هم نمیدونست قراره اسمم چی بشه.